رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح بیرون فتاده بود یکباره راز ما رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سر هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت بتلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
انتقام
باز کن از سر گیسویم بند پند بس کن که نمیگیرم پند در امید عبثی دل بستن تو بگو تا به کی آخر تا چند از تنم جامه برآر و بنوش شهد سوزنده لبهایم را تا یکی در عطشی دردآلود بسر آرم همه شبهایم را خوب دانم که مرا برده زیاد من هم از دل بکنم بنیادش باده ای ‚ ای که ز من بی خبری باده ای تا ببرم از یادش شاید از روزنه چشمی شوخ برق عشقی به دلش تافته است من اگر تازه و زیبا بودم او ز من تازه تری یافته است شاید از کام زنی نوشیده است گرمی و عطر نفسهای مرا دل به او داده و برده است زیاد عشق عصیانی و زیبای مرا گر تو دانی و جز اینست بگو پس چه شد نامه چه شد پیغامش خوب دانم که مرا برده ز یاد زآنکه شیرین شده از من کامش منشین غافل و سنگین و خموش زنی امشب ز تو می جوید کام در تمنای تن و آغوشی است تا نهد پای هوس بر سر نام عشق طوفانی بگذشته او در دلش ناله کنان می میرد چون غریقی است که با دست نیاز دامن عشق ترا می گیرد دست پیش آر و در آغوش گیر این لبش این لب گرمش ای مرد این سر و سینه سوزنده او این تنش این تن نرمش ای مرد
ای ستاره ها
ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان نظاره گر نشسته اید آری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره میکنم ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره میکنم با دلی که بویی از وفا نبرده است جور بیکرانه و بهانه خوشتر است در کنار این مصاحبان خودپسند ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است ای ستاره ها چه شد که در نگاه من دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟ ای ستاره ها چه شد که بر لبان او آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟ جام باده سر نگون و بسترم تهی سر نهاده ام به روی نامه های او سر نهاده ام که در میان این سطور جستجو کنم نشانی از وفای او ای ستاره ها مگر شما هم آگهید از دو رویی و جفای ساکنان خاک کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست تا که کام او ز عشق خود روا کنم لعنت خدا بمن اگر بجز جفا زین سپس به عاشقان با وفا کنم ای ستاره ها که همچو قطره های اشک سربدار سر بدامن سیاه شب نهاده اید ای ستاره ها کز آن جهان جاودان روزنی بسوی این جهان گشاده اید رفته است و مهرش از دلم نمیرود ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟ ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟