...مرز ترانه...

...بزرگان شعر و ترانه...

...مرز ترانه...

...بزرگان شعر و ترانه...

سیمین بهبهانی (تک ستاره ی شعر ایرانی)


                                                                                                                                                                         

رفیق اهل دل و یار محرمی دارم

بساط باده و عیش فراهمی دارم

 

کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم 

که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم

 

گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند

که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم

 

تو دل نداری و غم هم نداری اما من

خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

 

چو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توست 

حسود جان بسپارد که خاتمی دارم

 

به سربلندیِ خود واقفم، ز پستی نیست 

به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم

 

ز سیل کینهء دشمن چه غم خورم سیمین؟

که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم





سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس و حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود عموی پدر او و علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی پدربزرگ اوست. است. پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.

مادر او فخرعظما ارغون دختر مرتضی قلی ارغون از بطن قمر خانم عظمت السلطنه بود. فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن‌خواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت می‌کرد.

 

سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی با منوچهر کوشیار ازدواج نمود. او سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.

او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنکه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.

در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، یدالله رویایی ، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره می‌کردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .

در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.

بهبهانی، در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی، به او اعلام کردند که ممنوع الخروج است.

سیمین بـِهْبَهانی نویسنده و غزل‌سرای معاصر ایرانی است. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به «نیمای غزل» معروف است.

سیمین بهبهانی از موثر ترین و مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر است .وی شاعری را از آغاز جوانی با سرودن غزلها و چهارپاره هایی کلاسیک و رمانتیک اغاز کرد که غالبا دارای مضامین عاشقانه و عواطف عریان زنانه - احساسات انسان دوستانه بود ند .رفته رفته از دهه سی به بعد تحت تاثیر اشعار نو پردازان ف رگه هایی از زبان و تخیل تازه ی رمانتیک در غزل های او پدیدار شد که مجموعه مرم نشانگر این تحول بود .بعد ها مجموعه ی غزل رستاخیز ، تلاش موفق او را در تلفیق روح تغزلی با نگرش و محتوای اجتماعی به نمایش گذاشت .

بهبهانی به قصد دمیدن روح تازه در پیکره غزل بعد ها علاوه بر نوگردانی زبان و تخیل ، از حوزه اوزان رایج غزل فارسی گام فراتر نهاده و وزنهای غیر رایج یا ابتکاری به کار گرفت که در سالهای بعد از انقلان نیز در آثار او تداوم داشت و کوشید تا با بهره گیری از فضا سازی های روایی ، توالی منطقی ابیات بافت موسیقایی نو و رگه های بینش فلسفی - اساطیری غزل را از روح سنتی تهی کند و به ان روحی تازه و متناسب با زمان بخشد

 

من با تو ام ای رفیق ! با تو                همراه تو پیش می نهم گام

در شادی تو شریک هستم                  بر جام می تو می زنم جام

من با تو ام ای رفیق ! با تو                دیری ست که با تو عهد بستم

 همگام تو ام ،‌ بکش به راهم             همپای تو ام ، بگیر دستم

پیوند گذشته های پر رنج                  اینسان به توام نموده نزدیک

 هم بند تو بوده ام زمانی                  در یک قفس سیاه و تاریک

رنجی که تو برده ای ز غولان           بر چهر من است نقش بسته

 زخمی که تو خورده ای ز دیوان        بنگر که به قلب من نشسته

 تو یک نفری ... نه !‌ بیشماری         هر سو که نظر کنم ، تو هستی

یک جمع به هم گرفته پیوند              یک جبهه ی سخت بی شکستی

زردی ؟ نه !‌ سفید ؟ نه !‌ سیه ، نه       بالاتری از نژاد و از رنگ

تو هر کسی و ز هر کجایی              من با تو ، تو با منی هماهنگ

 

 

 

آثار :

سه‌تار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱)

جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)

چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)

مرمر (۱۳۴1/۱۹۶۱)

رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)

خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)

دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)

گزینه اشعار (۱۳۶۷)

درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)

آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)

کاغذین‌جامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)

کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)

عاشق‌تر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)

شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر ، چاپ دوم :۱۳۸۲]

با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)

یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)

مجموعه اشعار (۲۰۰۳)

یکی مثلا این که(۲۰۰۵)


منبع:

منتشر شده در :یکشنبه 27 دی ماه 1394
مستندات : ادبیات معاصر ایران اثر دکتر محمد رضا روزبه & ویکی پدیا
منبع : مردان پارس - بزرگان سرزمین پارسhttp://www.persian-man.ir

 

 

عاشقانه های اشکان شاپوری بزرگ شاعر (نامه ای به عشق)





...................................................................

سفر

سفر داره شروع می شه دارم می رم از این خونه

کسی جز تو نفهمیده کسی جز تو نمی دونه


به سمتم بوسه می فرستی،قطار داره می ره کم کم

تموم ریلا بعد از تو به غربت می رسن عشقم


مسیرم رو به بن بسته نمی دونم کجا می رم!

تو داری دس تکون می دی به من که بی تو می میرم


تو می مونیو من می رم،می رم تا ختم این دنیا

دارم می رم ولی قلبم می مونه پیش تو اونجا


تو می مونیو من می رم،می رم تا مرز ویرونی

منو این راه بی برگشت تووُ چشمای بارونی


داره می لرزه پاهام از شروع این سفر بی تو

چه قدر سخته که می دونیم هنوزم عاشقیم هر دو


صدای آخرین سوت قطار میادُ من می رم

یادت باشه که این عشقو من از تو پس نمی گیرم


با اون چشمای بارونیت داری می گی:خداحافظ

چه قدر سخته که می دونیم نمی بینیم همو هرگز


تو با چشمای بارونی تکو تنها توو ایستگاهی

دارم می رم خداحافظ به یاد من بیفت گاهی


قطار دور می شه وُ چشمات هنوز خیرس به سوی ریل

می دونم بعد همدیگه می شیم از زندگی بی میل


**************************************************



نامه ای به عشق (یادت باشه)

اگه آخر با یه قایق زدم تنهایی به دریا

اگه یک روز شنیدی که گذشتم از همه دنیا


اگه آخر یه شب مُردم با یک سکته توی غربت

یا یکروزی با یک گوله از این فکرا شدم راحت


یادت باشه دلم می خواست جهان از عشق پر باشه

دلم می خواست در رویا به روی هر کسی واشه


اگه عمرم به پوچی رفت با یک دق کردنِ ساده

اگه تنهاوُ بی رویا دوییدم تا ته جاده


اگه با قرص با سیگار یه شب از پا افتادم

اگه آخر به پای عشق تموم عمرمو دادم


یادت باشه که دنیارو بدون جنگ می خواستم

همه دستارُ با احساس بدون سنگ می خواستم


اگه دیدی همه گفتن یروز از آخر قصم

اگه دیدی که از هیشکی دیگه چیزی نمی پرسم


اگه یک شب زیر بارون تموم کردم توو آغوشت

اگه گفتم دوست دارم تا قبل مرگ درِ گوشت


اگه با حسرت از خونم،از این شعرا دل کندم

یا وقت تلخ جون دادن اگه دیدی که می خندم


یادت باشه دلم می خواست همه دنیا وطن باشه

جهان بی مرزُ بی زندون تُهی از ظلمو من باشه


اگه یکروزی توو دنیا همه از مرگ من گفتن

اگه آخر یه شب دیدی همه از مرگم آششفتن


یادت باشه که درد من غم تدفینِ رویا بود

کسی که عاشقش کردی همیشه خیلی تنها بودِ

**************************************************


حال عجیب

چه قدر حال عجیبی با تو دارم چه قدر خوبه که من خوبم کنارت

بذارش پای این عشق بزرگم اگه هر لحظه آشوبم کنارت


من هر شب قبل خواب رویایی دارم با چشمای قشنگو نازو خیست

چی می شه مثل شونت صبحا دائم همش گم شم توو عطرُ بوی گیست


چشای تو واسه این حالتِ من نمی تونه که بی تاثیر باشه

واسه حال عجیبم این ترانه باید که بهترین تعبیر باشه


یو قتایی یجوری می شه چشمات یجوری که فقط من می فهمم

توو اون لحظه که من دیوونش هستم،تماشا کردن تو می شه سهمم


عزیزم کفره که با داشتن تو بگم تنهامو افسردم دوباره

چه قدر خوبه یکی هست توی دنیات که اینجوری بهت احساس داره!


**************************************************


مثه قدیما

دوس دارم مثه قدیما دستاتو تو دس بگیرم

شبا پیش تو بخوابم صبح ازت نفس بگیرم


دوس دارم مثه قدیما ناز کنی برام قشنگم

یه قدم دور بشی از من من بگم که دلتنگم


دوس دارم مثه قدیما زیر برفا راه بریم باز

بگی سردمه کُتِترُ روی شونه هاام بنداز


دوس دارم مثه قدیما هی بگم واست می میرم

بری یک لحظه دم در تا که دلشوره بگیرم


دوس دارم مثه قدیما شبا موهاتو ببافم

بوی موهاتو بگیرن باز متکامو ملافم


دوس دارم مثه قدیما زندگیمو پات بذارم

هی بهت بگم عزیزم کسیو جز تو ندارم


دوس دارم مثه قدیما جای دنج من تو باشی

سر رو شونه هام بذاری با من از دنیا جداشی


دوس دارم مثه قدیما دوباره باشی کنارم

منو از چشام بفهمی شبا وقتی بی قرارم


**************************************************


حادثه

وقتی کبوتر شدیو رفتی به سمت حادثه،واژه به واژه شعرمو با بی تویی پرسه زدم

به یاد تو سر زدنو توو فکر تو قدم زدن این بوده رفتو اومدم


عطری بپاش رو بسترم فقط کنار توعه که دوباره به دنیا میام

تلاطمو ازم بگیر بگو توسط کدوم ترانه سمتِ تو بیام؟


توو این نفس بریدگی لمس حضور تنتو ندارمو غزل شدم

کنار دلواپسی خاطره های گم شده به دست شب بغل شدم


دوباره رخ بده بذار به اشتیاق دیدنت چشام تماشایی بشه

بذار جهان کوچکم کنار ناگهانگیت زمان زیبایی بشه


کنار واژه های من قدم بزن تا شب شعر،رُخ بده با حضور تو

گُر می گیره تمامم از حس نجیبِ نفست،خیابون از عبور تو


**************************************************